من و مریم

شهرزاد 5 از 3

دوشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۶، ۰۲:۱۹ ق.ظ

فرهاد: گاهی وقتا احساس میکنم خیلی خستم، نه فقط به اندازه ی خودم، بلکه به اندازه ی آدمی که از زمان مشروطه تا به امروز بار به روی دوشش کشیده خسته ام شهرزاد.

شهرزاد: این خستگی حالا حالا ها هست، ولی از تو بعیده انقدر زود احساس ضعف کنی،آدمای کمی هستند تو دنیا که مثل تو حتی وقتی شکست میخورند هم از پا نمیشینند.

زندان

جوخه اعدام

حجران

تنهایی

فکر میکنی اینهمه جون و توان از کجا میاد که هنوز هستی، داری ادامه میدی.

فرهاد: از تو

شهرزاد: هه

فرهاد: جدی میگم،

 زندگی هیچوقت واسه هیچکسی خوشبختی رو پیشکش نکرده.

 هرچقدر که درست رفتار کنی، باز سرنوشت بازی خودش رو داره.

یه لحظاتی پیش میاد که مرگ دهن وا میکنه و تو دنبال یه چیز با ارزشی میگردی تا بتونی از خودت دفاع کنی.

توی تنهاییم

توی زندان

روبروی جوخه ی اعدام

فقط برای اینکه یک بار دیگه ببینمت، با همه ی نا امیدی های جهان جنگیدم شهرزاد.

شهرزاد اگه عشق تو نبود، چه به وقت نبودنت، چه حالا به وقت بودنت، نمیدونستم چطور باید واسه زندگیم، واسه اتاقم، واسه جهانم معنا پیدا کنم. زندگی مثل یک نقاشی مچاله شدس که عشق چروکاشو از هم وا میکنه، بهش رنگ میده، بهش روح میده، بهش بعد میده، و از همه مهم تر، عشق از زندگی یه شعر میسازه که میتونی باورش کنی، میتونی لمسش کنی، حتی اگه در تمام زندگی یه بیت شعر نشنیده باشی.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۲/۰۷
جناب مهندس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی